```

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    دوستای محدود؛ اما درست، امن، طولانی مدت.... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 0:13

    دو ماه پیش عقد کردن....نامزدش قبل اینکه نامزدش بشه، دوست دخترش بوده....اولین بار وقتی دیدمش که باهم رفتیم سفر....دختر بدی به نظر نیومد....اتفاقا خیلیم زود تونستم باهاش ارتباط بگیرم....ولی خب...خالم خیلی موافق نبود انقدر زود عقد کنن...میخواست خانواده ها بیشتر همو بشناسن....ولی این پسر پاشو کرد تو یه کفش که دیگه چند وقته داریم رفت و آمد میکنیم باهم....زودتر عقد کنیم...علت اصرارش بیشتر اینه که نمیخواد مشکلی تو فضای مجازی براش ایجاد بشه....خلاصه که عقد کردن....یه عقد ساده ی محضری بود....که فقط خودشونو مادر و پدرا بودن....خالم عکساشونو برامون فرستاد...ولی قرار شد هرکسی خواست ببینه، فقط از تو گوشی خودمون نشونش بدیم و برای کسی نفرستیمش....چون دست به دست شدنش و پخش شدنش تو اینستاگرام و اینجور جاها، براش دردسر درست میکنه....خودشم رسما اعلام نکرده و حالا حالاها هم خیالشو نداره.....حالا مادر و پسر از همون تایمی که عقد انجام شد، درگیرن باهم سر مراسم گرفتن....پسر میگه نمیخوام مراسم بگیرم...عکس و فیلم میاد بیرون ازم و داستان میشه برام....مادر میگه من هزارتا آرزو دارم....یه مراسم کوچیکم که شده باید بگیری....خلاصه که شهرت توی ایران، بیشتر از اینکه به آدم حس لذت بده، دست و مای آدمو میبنده و خیلی خیلی محدودش میکنه....البته که همه ی اینا قبل از این بود که اوضاع زنداییم اینطوری بهم بریزه.....الان که هیچی....... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 0:13

    این مدت همه ی روزامون داره با استرس میگذره....هر زنگ تلفنی بهمون دلشوره میده.....زنداییم واقعا شرایط بدی داره....من اصلا تصور نمیکردم یک روز بخوام اینجا اینارو راجبش بنویسم....خیلی دوسش دارم....همیشه داشتم....از بین زنداییام از همه بیشتر با اون صمیمی بودم همیشه....چرا باید این اتفاق براش بیوفته.....اصلا نمیتونم درک کنم....همه ی از دست دادن های این سال هامو این سرطان لعنتی تجربه کردم....بابا بزرگم...مامان بزرگم....دوستم....حتی نمیتونم و نمیخوام تصور کنم که بعدیش زنداییم باشه....امروز دوباره حالش بد شد....میدونی چند روزه نتونسته درست و حسابی غذا بخوره؟ هرچی میخوره معدش پسش میزنه....از بس بهش آمپول و سرم زدن همه ی دستش کبود شده.....گفتن باید عملش کنیم دوباره‌..چون داره خیلی درد میکشه....ولی ۱۰ درصد شانس زنده موندن داره....اصلا انگار همه چیز خوابه.....چند روز پیش یهو پرسید بیرون هوا چطوریه؟ آفتابه؟بارونه؟من نمیتونم هیچی حس کنم....آدم که اینارو میشنوه دلش میخواد بمیره‌....... ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 0:13